“
“
دانلود رمان آنرمال از می نا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با خستگی پیشبند بلند سفید رنگم رو دور گردنم انداختم و بنداش و پشت کمرم پاپیون زدم… لئو به برگه های چسبیده شده به هود بالای سرش نگاه طولانی ای کرد و گفت : خب بچه ها ، استراحت بسه… سینه بوقلمون و آماده کنید ! پیتزای دو نفره…پیتزای یه نفره ی هات؟ درسته مارتا؟… غذای دریایی هم.. نداریم…
خلاصه رمان آنرمال
عصبی نفس عمیقی کشیدم که چشمم به مارتا افتاد…پیشونیش و گرفته بود و به سمت پنجره تلو تلو می خورد… سریع به سمتش رفتم و دستاش و گرفتم که پاهاش سست شد و بی هوا تو بغلم افتاد.. حام تک خنده ای کرد و گفت : – بدنش از تو خیلی ضعیف تره! با خشم بهش نگاه کردم که زیرلب اضافه کرد: – باید ببریمش توی ویلا… این و گفت و خونسردانه راه افتاد و در آهنی اتاق رو باز کرد که صدای ناسورش باعث شد صورت مارتا جمع شه و ناله کنه…. – سرم..! سرم داره می ترکه…
موهاش و از روی صورتش کنار زدم و همونطور که دست یخ کردشو دور گردنم انداخته بودم پشت سر حام از اون اتاقک بیرون زدم…. هوا خیلی سرد بود… ترس اینکه هر لحظه ممکنه مثل مارتا از پا بیفتم و توی خواب چیزی ترسناک تر از مرگ رو تجربه کنم داشت دیوونم می کرد… پنجاه قدمی لبه ی استخر راه رفتیم تا بالاخره به ورودی اون ویلای شیک و شیشه ای رسیدیم…. حام در و باز کرد و خودش کنار وایساد و با حرکت سرش گفت بریم تو … مارتا پاهاش به زمین قفل شده بود.
وزن دست و بدنش هر لحظه سنگین تر می شد… دستش و روی شونم جابه جا کردم و قدمی به جلو برداشتم که عق زد اما چیزی بالا نیاورد… نفسم و با زجر فوت کردم که حام جلوم ایستاد و دستاش پشت کمر و پای مارتا گرفت و با یه حرکت از روی زمین بلندش کرد… دنبالش راه افتادم و وارد اتاق دوازده متری شدیم که داخلش دوتا تخت یک نفره به فاصله ی دومتر به چشم می خورد.. حام مارتا رو مثل عروسکی روی تخت انداخت و روبه من گفت: – بدنتون و گرم نگه دارید…