“
“
دانلود رمان محجور از پریسا حصیری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوست داشتم این لحظه ها را هی کِش بدهم؛ لحظه هایی که فقط مختص خودمان بود. یک جمع دو نفره کوچک که هیچ چیز نمی توانست در آن راه یابد، حتی افکار مرموذی که همیشه در حال تلاش بودند تا ما از بودن هم لذت نبریم…
خلاصه رمان محجور
عاشق پرایدم بودم حتی با آن که فکستنی خوانده شود. استارت زدم و با روشن شدنش چرخ هایش را به دل جاده سپردم. تمام فکرم به سمت امیر شمس پرواز کرد، باید زودتر دست به کار شوم. -خوشگله کجاها سیر می کنی؟ نگاه خسته ام را به بیرون از پنجره دادم و لبخندی به راننده بغل دستیم زدم. دلش شاد شود که خوشم آمد، به کجای دنیا بر می خورد! پاهایم را محکم تر بر روی پدال گاز ماشین فشردم و با شتابش جیغی از ته دل کشیدم. بلند و از ته دل خندیدم،خیلی وقت بود دیگر خود واقعیم را دوست نداشتم!
با تجمع جلوی در خانه حس از پاهایم فراری شد. با شتاب دستی ماشین را کشیدم و دوان دوان به سمت خانه دویدم. -ای بابا مرد حسابی بیا برو فردا بیا بهت بدم. با نفس نفس تجمع را کنار زدم و با دیدن پدرم که با حرف های طلبکارش خجالت زده سرش پایین گرفته بود حس کردم دیگر اکسیژنی در هوا نمانده. اما وقت کم آوردن نبود، من عزت نفس این خانه بودم. با عصبانیت صدایم را هوار زدم و رو به طلبکار پدرم گفتم: -بیا برو گمشو سگ خور. فردا خودم بهت میدم. رو به همسایه ها کردم و منزجر فریاد زدم:
-فیلم سینمایی تموم شد هری. با عصبانیت بازوی پدرم را کشیدم و به داخل خانه کشاندم. با دیدن چشمان خیس از اشک مادرم به سمتش پا تند کردم و جسم خواستنی اش را به آغوشم کشیدم. خودم از هر زمان دیگه به محبت، به این که کسی در گوشم بگوید”هستم، غمت نباشه” نیاز داشتم، اما مادر و پدرم در اولویت تمام کمبودهایم جای داشتند. -مادر دیدی آبرومون تو در همسایه ها رفت، حالا من چه خاکی توی سرم بریزم! دلم برای بغض لرزان صدایش قنج رفت. بوسه ای عمیق روی سرش نشاندم و با چهره ای درهم گفتم…