داستان از اونجایی شروع میشه که… گیسو دختری که پلیس مخفیه بهش ماموریت داده میشه تو یه گروه مافیایی نفوذ کنه… البته تو خونه ی سردسته ی خلافکارا اونم به عنوان یه خدمتکار. آراز سردسته ی خلافکارا یه مرد روانی و بی اعصابه. حالا ببین گیسو چه ریسکی کرده که با پای خودش رفته تو دهن شیر…
خلاصه رمان حریم عشق
با کلی جنجال و مکافات بابا رو پیچوندم که باهام نیاد فرودگاه چون اگه میومد قطعا مثل همیشه انقد پا پیچ سرهنگ وحیدی میشد تا بفهمه اینبار ماموریتم چیه و فقط کافیه بفهمه می خوام نفوذ کنم تو خونه ی یه ادم روانی و بی اعصاب اونم به عنوان خدمتکارش… مطمئنم اگه بفهمه خودش استفامو می نویسه میده دست سرهنگ وحیدی بعدشم منو به زورم که شده می ندازه تو گونی و میبره خونه… سامیار اومد دنبالم تا بریم فرودگاه بابا و مامان هم تا جایی که می تونستن سفارش منو بهش کردن تا مواظبم باشه… هیچکی هم نه این زامبی !!
تو بیشتر تمرینامون به قصد کشت می خواد منو بزنه… باربد خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم و از طرفی هم اگه بیدار میشد یه بند می خواست گریه کنه… صورتش رو اروم بوسیدم که بیدار نشه و بعد از اتاقش رفتم بیرون. فردین کلافه نگام کرد: خودت اگه میزدی زیرش و انصراف می دادی الان مجبور نبودی بری. _باز که شروع کردی فردین… اومدی فرودگاه که این حرفا رو بزنی دوباره یا اینکه بدرقهم کنی..؟ نگاهی به سامیار و سرهنگ وحیدی که دور تر از ما وایستاده بودن انداخت و گفت: ای کاش میشد به جای سامیار خودم باهات بیام اینجوری
خیالمم راحت تر بود. _من از پس خودم بر میام سامیارم حواسش بهم هست… این صد بار… خیره شد بهم موهامو از رو صورتم پس زد: حواست به خودت باشه در ضمن کمتر شیطنت کن کمم حرف بزن اون یارو بی اعصابه زیاد پر حرفی کنی می ندازتت بیرون. خندیدم: باشه… لبخندی زد: کمترم غذا بخور اخر چاق و خپل میشی اونوقت نمی گیرمت… _من کی پر خوری کردم؟؟ _کی پر خوری نکردی؟؟؟ هر بار که دیدمت دهنت می جنبید… با مشت زدم به بازوش: خیلی بدی… خندید: حقیقت تلخه نه… سرهنگ صدام زد: گیسو بیا باید برید دیگه.. نگاهم رو فردین بود…