“
“
دانلود رمان دور دست ها از ماه ساکت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوتا دختر یکی شیطون یکی اروم… مریم و شیما… زندگی عادی… هیز بازی های عادی دخترونه… دانشگاه… کلا یه زندگی عادی دارن… تا اینکه دو تا موجود عجیب از نوع کنیاناییرا وارد زندگی اینا میشن… و اون ها رو مجبور به انجام بعضی کارا میکنن و در نهایت…
خلاصه رمان دور دست ها
بیدار که شدم با دیدن ساعت که دو ظهر رو نشون میداد سوتی کشیدم و سریع پریدم تو حموم . هیجی مثل حموم حال آدم رو خوب نمی کرد. به دوش آب گرم گرفتم و اومدم بیرون. صدایی نمی اومد و من نگران مریم بودم. حولم رو پوشیدم و کمربندشو دورم سفت کردم. آب از موهام می چکید. وارد پذیرایی شدم که بوی قرمه سبزی خورد به دماغم. به به میبینم که ناهار قرمه داریم. از اشپز خونه زد بیرون و گفت: بله که داریم. با سالاد شیرازی. یهو یه صدای مردونه ای گفت: قرمه سبزی بدون ما..! جفتمون جیغ کشیدیم و به سمت مبل ها که صدا ازشون اومده بود نگاه کردیم. طاها و هیراد پشت به
ما رو به روی تی وی نشسته بودن و هیراد داشت کانال ها رو بالا پایین می کرد. جیغ کشیدم و پریدم تو اتاق. گوشمو چسبوندم به در و به دعواشون گوش دادم (مریم) من چند بار بگم این بی عدالتیه. بلند شید برید بیرون . شماها نمی فهمید بدون اجازه نباید وارد بشید یا هنوزم اونقدر احمقید که دیشب رو فراموش کردید؟ اقا هیراد با شمام؟ مگه من دیشب نگفتم چون ما قدرتی نداریم نباید از قدرت هاتون استفاده کنید؟؟ اینه عدالتتون. هر روز دو تا ضعیف تر از خودتون رو بترسونید… هیراد گوشاش رو گرفت و بلند گفت: باشه باشه. تو فقط ادامه نده. رو به طاها گفت: بلند شو بریم. طاها اخمی کرد
و با هم محو شدن. با خودم غرغر کردم: اینا دیگه کین. خره مش عباس بیشتر از اینا میفهمه. شیما اومد بیرون و گفت: رفتن؟ _اره اما مطمئن باش زیاد دور نشدن. پس دل خوش نکن و لباساتو سریع بپوش. خواستم برم سمت اشپز خونه که ادامه سالاد شیرازی رو درست کنم که زنگ خونه به صدا در اومد. _این دیگه کیه؟ رفتم و ایفون رو برداشتم: کیه؟ _ماییم. چشمام گرد شد: هان؟ _قربون مغز فنچولت برم منو طاها. خواستم بگم عجب اسکلایین. اما بعد یادم افتاد قراره عین یه انسان رفتار کنن. _بفرمایید. در و باز کردم و داد زدم: شیمااا. پت و مت دارن میان لباس خوب بپوش. _کیا؟ _طالا و هیراد…