“
“
دانلود رمان خیال تو از فهیمه رحیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پریچهر در سایهٔ اقتدار پدر بزرگ رشد کرد. آن ها باید هفته ای یک بار به دست بوس پدر بزرگ می رفتند. پدر بزرگ شغل پسرها و ازدواجشان با دخترها را تعیین می کرد. او عماد (پسر عموی پریچهر) را برای ازدواج با پروانه (خواهر پریچهر) انتخاب کرد و به اختلاف مادر پریچهر و مادر عماد اعتنا نکرد. پریچهر با این جنگ میان دو خانواده خود و عمو بزرگ شد و با مرگ…
خلاصه رمان خیال تو
دوست داشتم از دفتر سیاه شده برگه ای جدا کنم و بصورت قایق در آورم و روی آب ردیفی از قایق ها راه اندازم و گاه با تکه گچی رنگین روی آجر حیاط نقش آدم بکشم و همیشه یک شکل شکل پدربزرگ در حالی که کوچک شده و عصایش به قد یک چوب کبریت بود. دوست داشتم تحصیل کنم اما دوست نداشتم قراردادهای اجباری را از بر کنم. کتابهایی که عنایت بدور از چشم پدربزرگ برایم می آورد خوراک روز و شبم بود. و شب های مهتابی با آوای دعای نیمه شب پدربزرگ سیر می کردم در عالم جبروت و صدای بر هم خوردن بال ملائک که پوران را با خود می آوردند و همه چیز کامل میشد.
و جقدر از صبح از رویت چهره های تکراری بیزار بودم و خود را در قفسی گرفتار می دیدم. خلق تنگم را گاه با کندن یک گل نورسته و پرتاب در آب فرو می نشاندم و آن وقتی بود که دلم از حرف پدر یا توران گرفته بود. از دید پدر من دختری بودم بی صلوت مسئولیت ناپذیر گیج و سر به هوا اما تعبیر پدر خشمگینم نمی کرد. چرا که دوست داشتم مثل دیگران نباشم. نه مطیع و سربراه و نه بنده چشم. فرق من و توران این بود بار شماتت هر روز در سه نوبت صبح و ظهر و شام تکرار میشد و من هربار بقول توران با چشم دریده فقط نگاه می کردم و بی هیچ سخن لای شمشادها خود را نهان می کردم.
من خدایم را نه به شیوه پدران به روش خود دوست داشتم. من از شک بین دو نماز هیچ نمی دانستم و باورم این بود که مگر می شود در ابراز عشق شک هم کرد. وقتی به عیادت مادر می رفتم با او در ۴ گوشه اتاق آب باطل سحر می ریختیم و هر دو شادمانه می خندیدیم و یکصدا می خواندیم هر چه کرد عاطل ما می کنیم باطل و در پای درخت چنار بیمارستان استخوان ران مرغی را که دزدانه با خود آورده بودم با مادر خاک می کردیم تا سحر زن عمو دامنگیرمان نشود. روزی که پدر فهمید بر سرم فریاد کشید و مرا هم دیوانه خواند. مادرم در دنیای خودش خوشحال بود و دیگران می خواستند…