“
“
دانلود رمان عشق سیاه از میم نون با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
الناز دختری که یه زندگی معمولی نداره،پر از سختی،دختری که برای رسیدن به چیزی که میخواد با چنگ و دندون می جنگه، میگذره از خودش، خانوادش، خوشحالیش، پر از دلتنگی میشه، زخم می خوره از نزدیک ترین آدمای زندگیش! آخرش میشه اونی که می خواد؟ در زندگی پر از فراز و نشیبش به آرامش میرسه؟
خلاصه رمان عشق سیاه
قلبم ایستاد، برای یه لحظه فکر اینکه برگردم پیش امین، قلبمو لرزوند، ولی چه فایده؟ امین لیاقتش بیشتر از منه! من الان یه زنیم که بچه هم سقط کرده ولی اون چی؟! اصلا میتونه با همچین چیزی کنار بیاد؟! خودم چی؟! کنار اومدم؟ با این نامزدی اجباری کنار اومدم؟ اصلا میشد کنار اومد؟! امین چقدر دوسم داشت؟! انقدر که از خود گذشتگی کنه و منو با همه ی کم وکاستیام تحمل کنه؟! خودم چرا نتونستم بفهمم خواستم از زندگی چیه؟ بچه که بودم بزرگترین ارزوم این بود که دکتر بشم، الان چی؟
الان به تنها چیزی که فکر نمیکنم دکتر بودنمه، چقدر خوشحال بودم، از کنارامین بودن چقدر به خودم می بالیدم، با شنیدن صدای باز شدن در سرمو آوردم بالا…! ((الان تو غریبه ترین کسی هستی که همه ات را میدانم)) لبم لرزید و چشمام پر از اشک شد، از شدت دلتنگی توهم زدم، با شدت و صدای بلند زدم زیر گریه، دستامو گذاشتم روی صورتم و گریه می کردم، با گرمی دستی ک نشست رو شونه ام سرمو بالا آوردم، باورم شد ک کسی توی اتاقه، سرمو بالا اوردم، با دیدنش، دستمو بالا آوردم، گذاشتم روی صورتش.
دستامو قاب صورتش کردم: _خودتی؟ _خودمم! _اینجا چکار میکنی؟! _ چکار کردی با خودت الناز؟! _تو چیکار کردی باهام؟! چکار کردی باهام ک نبودنت از پا انداختم…؟ _چرا زودتر نگفتی بهم؟! _چیو؟! _این جریانو!؟ _چرا باید میگفتم؟ _الناز مگ من غریبه بودم؟! _نه نبودی! _پس چرا نگفتی بهم!؟ حال و روزتو دیدی؟ من انقدر نامردم که عشقمو جونمو وجودمو بخاطر همچین چیزی پس بزنم!؟ -من باردار بودم! _من تورو میخوام الناز، من بهت ایمان دارم به پاکیت به نجابتت، جسم که مالک نیست، من روحتو میپرستم!…