“
“
دانلود رمان تعلیق از الهه محمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آنچه روایت می شود مثلثی با محبت از یک خانواده … همسو، همگام، هم نفس آنچه بینشان حکم می کرد تنها همزبانی و شور بود. عشق نه تنها ضلعی از آن قانون را نشکست بلکه روابط بینشان محکمتر شد. بی خبر از قانون تلخ دنیا دست دل بهم داده و برای اوج گرفتن سوی دست های ناآشنا جذب شدند. دو ضلع نقاب از روی پلیدی برداشته و کنار کشیدند اما مرد عاشق تا انتها پیش رفت تا زمانه برایش حکم کند…
خلاصه رمان تعلیق
به اصطلاح آن روز عجله به خرج داد تا به موقع وارد کلاس شود اما با بیست دقیقه تاخیر به دانشکده رسید. موتورش را لابه لای موتورها پارک کرد و به سمت سالن راه افتاد. تا رسیدن به کریدور، با تنی چند از بچه ها احوال پرسی مختصری کرد تا در فرصت آزاد حسابی چاق سلامتی کنند. اما این جمله را به کرات از آنها شنید؛ “بازم مدرسه ام دیر شد ” در مقابل فقط، سرتکان می داد و می گذشت. مسیری از راهروی اول نگذشته بود که یادش آمد باید برنامه اش را از روی پازل بردارد. ازاین رو به سمت واحد آموزش تغییر، مسیر داد. درحال بررسی برنامه اش بود که مخاطب “استاد مرشد” قرار گرفت:
-رسیدن بخیر آقای شمس! گفتیم شاید انصراف دادید ازتون خبری نیست. -صبح بخیر استاد! با اجازتون سفرمون یه کم طولانی شد. استاد پدر سیاوش را دورادور می شناخت. پرسید: -با پدرومادر همسفر بودی؟ چشمان سیاوش گرد شد؛ -من با پدرم سه ثانیه نمی سازم چه برسه به سه ماه. سه ماه مسافرت بودی و بازم دیر اومدی؟ سیاوش با دست به دست کردن کلاسورش جواب داد: -ببخشید یه کم دیرکرد داریم … اما خیالی نیست… خودمو می رسونم. -همین الان بفرستمت کمیته انظباطی؟ سیاوش گفت: -چرا استاد؟ من که همین الان اومدم. بعد دو هفته… اونم این ریختی… و به موهای سیاوش اشاره کرد.
سیاوش گفت: -چشم استاد! امروز، بعد کلاس میرم دو سانت کوتاهش میکنم تا مثل بابام گیرتون سه پیچ نیفته روی تیپ و قیافه ما. چشمان استاد گرد شد. قبل آنکه حرفی بزند سیاوش خندید و افزود: -بی خیال استاد. حالا اجازه هست؟ مرد ابروهایش را بالا دادن گفت: -اعتماد به نفست شهره خاص و عامه. ما که حریف زبون شما نیستیم… اما جالبه با این ریخت و قیافه و بعد دو هفته غیبت اومدی دانشکده هیچکسم حکم اخراجتو نمیده. سیاوش لبخندی زدو گفت: -من نباشم بهتون خوش نمی گذره استاد. غیر اینه؟ استاد اخمی تصنعی روی پیشانی انداخت: -بفرما تا کلافه نشدم… بفرما.