“
“
دانلود رمان سودا از نیلوفر عسکری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان سِودا داستان دختری از یک خانواده مرفهست که استاد دانشگاه و طراح قابلی است که با رئیس دانشکده (کوروش) دچار مشکل و کشمکش میشه. سِودا در شرکت خصوصی کورش مشغول کار میشه و با بهزاد آشنا میشه… کوروش با خواهر سودا (سوده) اشنا میشه و علاقه ای بینشون به وجود میاد…
خلاصه رمان سودا
گوشیم زنگ خورد برش داشتم و یه نگاه به شماره انداختم میثم بود تماسو برقرار کردم الو !! عجبی… مهندس رویت کردین یه نگاه به فقیر فقرا انداختی_ میثم لال بشی الهی… چرا همیشه مثل زنا غر میزنی… -چون گیر تو زبون نفهم افتادم !!! -میثم. _ میثم وکوفت میثم ودرد… -چرا نمیذاری این کار مقامی تمام بشه بره ؟؟؟ مهندسی یا ادا در میاری؟ پسر سرتاپاش مشکل داره من… نمیتونم قبول کنم… پیمانکار شم فردا همچی گردن منه… -کمتر گیربده گناه داره بنده خدا! -فقط زنگ زدی همینا روبگی؟!!! با اجازت بله. _ شرت کم پس… بدون خداحافظی گوشیو قطع کردم!! هرچند که سلام هم نکرده
بودم کلید رو تو در چرخوندم ورفتم داخل… وای ننه حالا کی حال داره انقدر راه بره که برسه به ورودی… خونه ی ما فقط ۵۰۰ متر زیر بنا داشت… اونم دوطبقه ویلایی… اون حیاط بزرگ واقعا بدون ماشین نفس گیر بود… در حال راه رفتن، به باغچه ها زل زدم… مهر بود اما هنوز گلها به خوبی خودنمایی می کردن… همینجور بالبخند داشتم باغچه رو از نگاه میگذروندم که با دماغ رفتم تو صورت یکی… صورتم از درد جمع شد دستمو گذاشتم رو دماغم وداشتم ماساژ می دادم که یهو یکی گفت: کوری مگه دختر صورتم صاف کردی!! که باتعجب دستمو از دماغم برداشتم وبه سوده گفتم: مگه کوری که میای
تو دماغ من؟ باتعجب تو چشمام زل زد و گفت: عجب رویی داری تواما !!! ماشاالله! خجالت بکش باخواهر بزرگترت درست حرف بزن وای وای وای… دهنمو زدی تو بس که بزرگ کوچیکی کردی! _ بابا فقط ۱ دقیقه و ۳۵ ثانیه بزرگتری فقط همین!!! خواهشا بفهمش کشتی منو… چپ چپ نگاه کرد و گفت: خوبم باشه! دختره دیگه احترام بزرگ کوچیکی سرش نمیشه… چه ۱ ثانیه چه ۱ ساعت… مهم اینه من! بزرگترم… پووووف.. باشه تو ننه قمر منم بچه تو کمر ول کن… بی توجه به سوده رفتم داخل ساختمان و با صدای بلند گفتم: ای… اهالی خانه به پا خیزید که سرور شما تشریف فرما شده است…