“
“
دانلود رمان سی سالگی از نون_قاف با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فریار پسری از خانواده ای مرفه،که همیشه هر چیزی رو که میخواسته براش اماده بوده. ولی خانواده ای سخت گیری داره، که فریار هرگز قدرت مقابله با اون ها رو نداشته و فریال، دختری از خانواده ای قدرتمند ولی از هم پاشیده، که باعث شده فریال خودش رو تو گنداب زندگی غرق کنه و گذشته ی سیاهی واسه خودش رقم بزنه. حالا رویارویی این دو نفر، و عشق بینشون چیز های زیادی می طلبه، مثلا گذشته ای که پاک باشه و فریاری که قدرت ایستادن جلوی خانواده اش رو داشته باشه. از پسش بر میان یا نه…
خلاصه رمان سی سالگی
صبح که بیدار شد، اولین چیزی که دید هیکل دراز شده ی سیاوش روی کاناپه بود. نگاه دقیق تری کرد. تازه واردو پیدا نکرد. دیشب زودتر از همه به تخت رفته بود و خبر نداشت کی مونده و کی رفته. قهوه جوش رو روشن کرد و همون جا منتظر موند . عادت به خوردن صبحانه نداشت، در واقع حوصله اشو نداشت واسه خودش تنها صبحانه حاضر کنه. همیشه به یه قهوه بسنده می کرد. -یه ساعته وایسادی چیو نگاه می کنی؟ -هییع، کی اومدی تو پرستو؟ -ببخشید ترسوندمت. همین جوری وایسادی داری زمینو نگاه می کنی.
بیا کنار برات صبحانه حاضر کنم. -میل ندارم، ممنون. واسه خودتون درست کن. به سمت اتاق رفت، گوشیشو برداشت و وارد اینستاگرام شد. سرچ کرد : فریار سماواتی . صفحه اش رو باز کرد. از تعداد خیلی زیاد فالور ها ابرویی بالا انداخت. خیلی عکس داشت: پس معلومه فعالیتت اینجور جاها زیاده. به کامنت های دخترا زیر عکساش نگاه کرد. همه قربون صدقه و ماچ و بوسه. پوزخند زد. تو هم یکی لنگه ی بقیه. گوشیو گذاشت کنار و حاضر شد. وقت آرایشگاه داشت. آرایش ریزی کرد و مانتو و شالشو برداشت.
بچه ها داشتند صبحانه می خوردن، خداحافظی سرسری ای کرد، کفشا و سویچشو برداشت و رفت. وارد سالن که شد، مهشید مثل همیشه تحویلش گرفت. هزینه رو پرداخت کرد و فیش گرفت. سمت اتاق مختص کار مژه رفت و رو صندلی منتظر نشست. گوشیشو دراورد و پیامارو چک کرد. تو گروه نخاله ها رفت، یکی تازه ادد شده بود. کنجکاو شد، پیامارو خوند. سیاوش ادد کرده بود: فریار جون خوش اومدی داداش، حیف بود نیای تو جمع نخاله ها. فعالیت هیوا عجیب بود، خوش آمد گفته بود…