“
“
دانلود رمان جای خالی من از الف_صاد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عقب عقب رفتم. باورم نمی شد این کار را کرده باشم. لبخند روی لب هاش با چینی که از درد روی پی شانی و بین ابرو هاش افتاده، در تضاد بود. روسری بزرگ روی سرم کج شده و موهام آشفته از کلیپس جدا و توی صورتم آمده بود. نفس هام مثل حیوانی زخمی، بلند و با صدا بود. در اتاق را باز کردم و بدون این که پشتم را به او کنم؛ بیرون رفتم. می تر سیدم که دوباره خفتم کند. دوباره از پشت چنگ توی موهام بیندازد. آنقدر عقب رفتم که کمرم به میز خورد. چشم از اتاق برنداشتم…
خلاصه رمان جای خالی من
گلی؛ قدم های سستم را تندتر کردم. ترس مثل یک پنجه ی قوی قلبم را فشار می داد. همین که خارج شدم مثل یک اسب مسابقه که در را براش باز کنند؛ به سمت پله ها دو یدم. به اندازه ی رسیدن به آسانسور هم نمی خواستم معطل شوم. تا آسانسور راه درازی بود. مثل دیوانه ها پله ها را پایین آمدم. صدای تاپ تاپ پاهام در فضای خالی راه پله می پی چید و بیشتر می ترسیدم. انتظار داشتم هر لحظه دستش از پشت، دور گردنم حلقه شود. نفس گرم و بدبوش را روی صورتم حس کنم.
و صدای فریاد گوشخراشش، پرده ی گوشم را زخمی کند. شش طبقه را هول و تر سیده پایین آمدم. از کنار گوشم قطره عرقی راه گرفت و از گردن داخل یقه ام ناپدید شد. کسی در اتاقک اطلاعات کنار در نبود. ساعت شش عصر مهرماه تازه غروب شده و نسیم نسبتا خنکی می وزید. موهای کج خیس از عرق را از روی پیشانی عقب زدم. توجهی به تعجب روی صورت رهگذران نکردم. شاگرد سوپرمارکت کوچک چسبیده به ساختمان، یک قدم جلو آمد چیزی بگوید. ترسیدم و چرخیدم و به سرعت دویدم.
خودم را به خیابان انداختم. صدای بوق های کشیده ی ما شین ها را نشنیده گرفتم و به آن طرف بلوار رفتم. قبل از این که به آن سمت برسم؛ دستم را برای تاکسی که از دور می آمد تکان دادم و با نیش ترمزش، دربست را بلند گفتم. تاکسی که حرکت کرد؛ تازه متوجه لرزش دست ها و لکه ی کوچک خون روی دستم شدم. پریشان دنبال دستمالی گشتم تا آن لکه ی نحس را از روی دستم پاک کنم. صورتم خیس اشک بود. هرچه گشتم دستمالی پیدا نکردم. صدای هق و سکسکه مانندی از گلوم
بلند شد…