“
“
دانلود رمان آوای نیاز تو از کیمیا مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چه پارادوکس مضخرفی، من از دور کیک به دست و ناباور شایدم دلشکسته خیره بودم به صحنه رو به روم ولی آدمایی که دورم جمع بودن با شادی دست میزدن و رو به روم مردی بود که کنار ژیلا نشسته بود… مردی که بهم دروغ گفته بود و تمام احساسات من رو به بازی گرفته بود؛ پس اون یه مرد معمولی نبود!
خلاصه رمان آوای نیاز تو
رو تختش دراز کشیده بودم و بیحوصله به ساعت رو دیوار خیره بودم تا شاید عقربه هاش زودتر جلو بره و من از این قفس آزاد شم! ساعت پنج ظهر بود و هنوز ازش خبری نبود و نیومده بود… انگار نه انگار من رو تو خونش زندانی کرده بود؛ از بی حوصلگی دوباره پاشدم و دور خونش گشتم… هر چند هیچ چیز خاصی تو خونش نبود! این بار سمت آشپز خونه رفتم و دونه دونه کابینتاش رو باز کردم. همش ظرف بود و ظرف… پس این فیلما چیه که نشون میده آدمای پولدار تو کابینتاشون پر خوراکیه!؟ پوفی کشیدم و در کابینت آخریم باز کردم و بین ظرفا یه
قاب عکس کوچیک دیدم! با تعجب برش داشتم و بهش خیره شدم. همون عکس و قاب عکسی بود که دفعه قبلی تو خونش دیدم و از زیر عسلی برش داشته بودم. اما قاب دور عکس شکسته شده بود و هیچ شیشه ای هم دیگه نداشت… سرم رو کج کردم و به عکس خانوادگی خیلی ساده ای که اصلا بهش نمیخورد واسه این بچه پولدارا باشه نگاه کردم… خیره به عکس بودم که چشمام تو چشمای پسر بچه ای که برق چشمای عسلیش از تو عکسم مشخص بود زوم شد و ناخداگاه لبخندی رو لبم اومد.. پسر بچهای که با اشتیاق یه پسر بچه کوچک تر از خودش
رو در حالیکه رو پاهاش نشسته بود بغل کرده بود. اگه این عکس عکس خانوادگی جاوید باشه براساس قیافه جاوید پسر بچه ای که تو آغوش پسرک چشم عسلی هست باید جاوید باشه! همین جوری اون عکس قدیمی و تجزیه تحلیل میکردم که یهو قاب عکس از دستم کشیده شد ترسیده از این اتفاق یهویی خیره شدم به چشمایی که عصبی میزد. این کی اومد من نفهمیدم!؟ تو چشمای هم خیره بودیم که بی اهمیت عکس رو انداخت رو کابینت و نگاهش رو ازم گرفت و رفت! انقدر یهویی همه چی اتفاق افتاد که اصلا یادم رفت الان من باید طلبکار باشم نه اون !