“
“
دانلود رمان بی ستاره از مریم ریاحی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زنی جوان با داشتن دو فرزند از طرف شوهرش خیلی مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفته تا جایی که دیگه اعتماد به نفسی توی وجود این زن نمونده. با ورود همسایه ای جدید و رفتار های همسایه …
خلاصه رمان بی ستاره
از پنجره پایین را نگاه می کنم… کامیون خالی شده… و هیچ کس پایین نیست. به آشپزخانه می ایم پارچ را بر می دارم و به سرعت شربت درست می کنم… چند لیوان و مقداری یخ که داخل پارچ می اندازم… نگاهم به اینه می رود… تصویر در اینه دهن کجی ام می کند… انگار به صدا در می آید و می گوید: تو هم مثل ماهانی!! خائن!! سست می شوم سینی را روی میز می گذارم و دوباره سر جایم می نشینم و با خود می گویم… ((خدایا منو ببخش!! )) حالا اشک توی چشام جمع شده… با خودم حرف می زنم (( چه خوبه اگر کسی آدم رو طوری نگاه کنه آدم حس کنه وجود داره!! ))
چه خوبه اگر… صدای زنگ من را از رویاها بیرون می کشد…. بلند می شوم روسری را روی سرم می کنم و در را باز می کنم… او با قد بلند و صورت گندم گون و آن موهای سیاه براق و صاف روبرویم ایستاده و با چشمان سیاه مخملی اش نگاهم می کند و می گوید: معذرت می خوام… یخ دارید؟… برای کارگرها… می خوام… نگاهش نمی کنم و می گویم: ((چند لحظه صبر کنید…)) و سینی را به دستش می دهم… نگاهش پر تعجب و پر از قدردانی است… لبخندی می زند… تشکر کنان می رود…. تنها بودنش… ذهن مرا به بازی گرفته… با خود می گویم پس خانواده اش کجایند؟! از پنجره بیرون را تماشا می کنم…
کامیون خالی رفت. از همان جا بلند می گویم: بچه ها ناهار ماکارونی خوبه؟ و آنها با خوشحالی پاسخ می دهند: آره مامانی… صدای خنده هایشان چقدر گوش نواز است… لحظه ای از کار دست می کشم و گوش به صدای خنده هایشان می سپارم… چقدر دوستشان دارم… چقدر برایم عزیزند… کف آشپزخانه رو به قبله می ایستم… و بعد به سجده می روم تا از خدا تشکر کنم… مادرم می گوید هر وقت احساس خوشبختی کردی همان لحظه از خدا تشکر کن.. و من خدا را شکر می گویم که فرزندانم سالم و سرحالند.. بار دیگر صدای زنگ احساسات فراموش شده و گنگی را در ذهن و سراسرم به رخ می کشد…