“
“
دانلود رمان عطشی بی مانند (جلد اول) از کرسلی کول با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
املین تنها خون آشام دورگه زن باقیمانده در دنیاست و خون آشام هایی به دلایل مرموزانه ای به دنبال او هستند. لاکلان پادشاه گرگینه ها بیش از هزار سال بدنبال جفت خودش می گردد ولی توسط پادشاه خون آشام ها به مدت۱۵۰سال زندانی و شکنجه می شود تا زمانی که بوی جفتش راحس میکند و از زندان فرار میکند. ولی وقتی با املین، جفت حقیقی اش ملاقات میکند نمی تواند باور کند که تقدیر برایش چنین چیز تحقیر آمیزی به عنوان جفت انتخاب کرده پس…
خلاصه رمان عطشی بی مانند
چنگال هایش در پوست و ماهیچه هایش فرو رفت ولی طول استخوانش به محکمی سیم پیانو بود. وقتى حتى نصف استخوانش را شکاند درد غیر قابل تصور بود که از طول بدنش بالا رفت و در بالا تنه اش منفجر شد به نحوی که دیدش سیاه شد. خیلی ضعیف بود و خونریزی زیادی داشت. بزودی دوباره آتش شعله می کشید. خون آشام ها در فواصل زمانی معین برمی گشتند. واقعا درست بعد از اینکه آن زن را پیدا کرد، او را به همین راحتی از دست می داد؟ غرید. “هرگز ” خودش را به هیولای درونش تسلیم کرد، هیولایی که با چنگ و دندان آزادی را به چنگ می گرفت، قطره قطره از ناودان آب
مینوشید و با خوردن جانوران موزی زنده مانده بود. با بیچارگی قطع شدن بدنش را تماشا کرد با درد پایش را رها کرد و سینه خیز از میان سایه ها خودش را در سرداب کشید تا اینکه به یک راهروی مخفی رسید. با احتیاط برای دشمنانش از روی استخوان هایی که روی زمین بود خزید تا به آن برسد. نمی دانست چقدر تا فرار فاصله دارد ولی، مسیرش… و قدرتش را حفظ کرد تا بتواند رایحه ی آن زن را دنبال کند. از دردی که به او خواهد داد متاسف بود. زن چنان با او در ارتباط بود که می توانست رنج و عذابی که می کشید را حس کند. دست خودش نبود… در حال فرار بود و سهم خودش را از این رابطه انجام می داد.
وقتی هنوز هم پوستش می سوخت، می توانست او را از خاطراتش حفظ کند. بالاخره راهش را به سطح زمین و کوچه ای تاریک رساند. ولی رایحه ی زن از بین رفته بود. سرنوشت وقتی که بیشتر از هر زمانی به آن زن نیاز داشت، جفتش را به او داده بود و خدا به او و به این شهر رحم کند، اگر نتواند جفتش را پیدا کند. بی رحمی اش افسانه ای بود و او، حیوان درونش را بدون هیچ تدبیری برای جفتش، آزاد خواهد کرد. تلاش کرد مقابل دیوار بنشیند. چنگ هایش را روی دیوار آجری کشید و سعی کرد نفس های خشنش را آرام کند تا بتواند بار دیگر عطرش را حس کند. به او نیاز داشت. به دفن کردن خودش درون او….