“
“
دانلود رمان هم قسم از زهرا حاجی زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختریه ک یک هفته قبل از ازدواج نامزدش بهش خیانت میکنه و باعث میشه تو اوج عصبانیت دست به حماقتی بزن ک زندگیشو بسمت نابودی می کشونه…
خلاصه رمان هم قسم
توی اینه اتاق پرو مشغول براندازخودم بودم….چشم های مشکی و ابروهای دخترانه هم رنگش دماغ ودهنی معمولی نه زیادبزرگ نه عروسکی وکوچیک با پوستی سفید که تضاد مناسبی بارنگ چشمام و ابروم و موهای پرکلاغی داشت… چشم از ایینه گرفتم و چرخی زدم دست روی لباس سفید عروسم کشیدم، تقه ای به درخورد. لای درو بازکردم و سرم ومثل زرافه البته دور از جونم بیرون بردم مامان بادیدنم گفت: وا… چرا همچین کردی مامان من: گفتم ک نمیخوام رضا قبل عروسی منو تو لباس عروس ببینه.
مامان زیرلب لااله الله ی گفت، رو به من کرد، ازدست شما جوانا باز کن درو رضا رفته بیرون. باخوشحالی درو باز کردم و با ذوق گفتم: خوبه مامان… بهم میاد؟ قبل از مامان، مادرجون (مامان رضا) جواب داد: لباس عروس سفیده دیگه بهم میاد نمیاد نداره. مامان اخم ریزی کرد و گفت: ماشاالله هزارالله و اکبرمثل ماه شدی خیلی بهت میاد عزیزم… مبارکت باشه مامان انشالله خوشبخت شی. قبل از اینکه دوباره بحثی بین مامان و مادرجون شکل بگیره گفتم: حالاکه مشکلی نداره من برم عوضش کنم.
شما هم به رضا بگید بیاد حساب کنه تا الاف نشیم. مادرجون چشششم بلند بالایی گفت منم بی توجه به چشمش درو بستم. بعد از تعویض از اتاق خارج شدم… نفس عمیقی کشیدم اخیش مثل قفس میمونه. بسمت پیشخون رفتم رضا بادیدنم لبخندی زد و گفت: مبارک باشه… خوب مارو پیچوندی. برای رفع دلخوریش دست دور بازوش انداختم وگفتم: ای بابادلخور نشو میخوام روز عروسی سوپرایز شی. رضا نوک بینیم وکشید و گفت: ای من بقربون تو سوپرایزات بشم. با ناز گفتم: خدانکنه…