“
“
دانلود رمان عشق اسپانیایی از سارا نسیم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه عروسی. سفری به اسپانیا. خشمگینترین مرد روی کره زمین. و سه روز وانمود کردن به چیزی که توی آسمونها دنبالش میگردی، ای بهخشکی شانس. یا به عبارت دیگه، نقشهای که هرگز کار نمیکنه برای منِ فلک زده از همه جا رونده شده، در راه بود… شخصیت زن حرفبزن، حق بگیر، آتشین مزاج و زبونشم تنده. چشم دیدار شخصیت مرد رو بخاطر مسائلی که بعدا میخونید نداره. تو سریخور نیست. شخصیت مردم که دیگه نگم.…
خلاصه رمان عشق اسپانیایی
صدای آرون رو از سمت چپم شنیدم. _ببینم کاتالینا تا حالا داخل یه ماشین در حال حرکت بودی؟ ابروهام تو هم رفت از سرجام، لبه صندلی کمک راننده در حالی که زانوهام داشت به داشبورد می خورد پرسیدم. _چی؟ البته چرا میپرسی؟ نگاه مختصری بهم انداخت چشماش حالت نشستنم رو ارزیابی می کرد. _اوه. خوب قطعا می دونی. فورا اضافه کردم: همیشه همین طوری میشینم دوست دارم همه چیز رو از نزدیک تماشا کنم. وانمود کردم که غرق ترافیکم. -من عاشق ساعت شلوغیم این خیلی…
یهو وایستادیم و سر و تمام بدنم به جلو پرتاب شد اونقدری که چشمام به طور غریزی بسته شد. در حال حاضر می تونستم طعم پی وی سی که خطوط تر و تمیز داشبورد رو می پوشوند همینطور جزئیات شیک توی چوب رو بچشم. گرچه هیچوقت این کار رو نکردم یه چیزی وسط راه جلوم رو گرفت. شنیدم که زمزمه کرد: مسیح! یکی از چشمام باز شد در حالی که کامیون تحویل بار جلومون رو گرفته بود. بعد چشم دیگهم هم باز شد و نگاه خیره م به پایین سر خورد و توضیح داد که چرا
صورتم روی سطح صیقلی داشبورد آرون خالکوبی نشده. یه دست. یه دست بزرگ، هر پنج انگشتش روی سرتاسر استخون ترقوهام و… خب، قفسه ام پخش شده بود. قبل از اینکه بتونم پلک بزنم، داشتم به عقب کشیده میشدم یک ردیف از صداهای قییییر با حرکتم همراه شد. درست تا وقتی که تمام پشتم با تکیه گاه صندلی برخورد کرد. در حالی که انگشتاش پوستم رو از روی بلوز خیسم جدا می کرد از سمت چپم دستور داده شد: همینجوری سرجات بشین اگه نگران صندلی هستی این فقط ابه.
خشک میشه. حرفای آرون دلگرم کننده نبود. اونا نمی تونستند دلگرم کننده باشند وقتی مثل همین چند دقیقه پیش نه یکم بیشتر، عصبانی به نظر می رسید. دستش رو پس کشید، حرکتش سریع و خشن بود. اب دهنم رو قورت دادم و به کمربند ایمنی که حالا جای کف دست اون بود رو چنگ زدم. -نمیخوام خرابش کنم. _نمی کنی. زیر چشمی نگاه سریعی بهش انداختم گفتم: باشه. نگاه خیره ش به خیابون و به هر کسی که مسئول این حادثه کوچیک بود، خنجر پرتاب می کرد.