“
“
دانلود رمان ماهبد از صاد_الف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمانی پر راز و متفاوت از دختری که با گرفتن فراموشی ناخواسته پا به خونه شوهری می زاره که می خواسته ازش طلاق بگیره، اما باربد اون رو تو خونه زندانی میکنه و مجبورش میکنه…
خلاصه رمان ماهبد
اصالا تو حال و هوای خودم نبودم و متوجه تاریکی هوا نشده بودم، قرص رو خوردم که دستم رو گرفت و از روی تخت بلندم کرد، فکر می کردم کم کم باید تسلیم می شدم. -اسمت چیه!؟ کمکم کرد از روی تخت بلند بشم و سمت در بزرگ چوبی اتاق حرکت کرد. -من چشم دریایی توام! پوزخندی زدم و با دردی که داشتم پاهام و تکون دادم. – اسمت و پرسیدم، نه چیزی که صدات می کردم. لبخند تحسین آمیزی روی لبش نقش بست، در اتاق و باز کرد و منتظر شد تا اول من بیرون برم. -پس فهمیدی که من شوهرتم! سرد و خشک جواب دادم: – من فراموشی گرفتم! این و خودت هم میدونی.
از اتاق خارج شدیم و در رو بست، نگاهی به راهرویی که فقط با چند چراغ زرد رنگ روشن بود انداختم، دستش و پشت کمرم گذاشت و به سمتی هدایتم کرد. -این تو بودی که نمی خواستی باورش کنی، تو فراموشی گرفتی، حتی یادت نمیاد بر اثر چی یه سال توی کما بودی! زمان کمی بود که روی پاهام ایستاده بودم اما پاهام سست شده بودن و دیگه توان تکون دادنشون رو نداشتم، با مکث کردنم نگاه منتظری بهم انداخت، از اینکه ازش کمک می خواستم خوشم نمی اومد، دلم نمی خواست ذره ای ازش کمک بگیرم. سرم و پایین انداخته بودم و جوابی هم برای حرفش نداشتم، صدای پوزخندش رو شنیدم،
نشست و دستش و زیر زانوم زد و بلندم کرد، این دفعه مثل قبل نترسیدم و تکونی نخوردم. بوی عطر خنکش بهم آرامش خاصی می داد. از راهرو خارج شد و وارد یک سالن نسبتا بزرگ و مستطیل شکلی شد، یک دیوار بزرگ پر از عکس های خانوادگی، حس کنجکاوی وجودم رو قلقلک داد، سمت عکس ها حرکت کرد و درست جلوی بزرگترین عکس ایستاد، با دقت بهش نگاه کردم، دختر توی تصویر من بودم، با یک لباس عروس براق ودرخشنده. لباس عروسی که دامن ماهی شکلی داشت، نگاهم روی لبخندی که باعث شده بود دندون های سفید رنگم مشخص بشن خشک شد، اون دختر واقعاً من بودم؟