“
“
دانلود رمان دلبر مسیح از کیمیا راد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی یک چمدان است که می آوریَش، بار و بندیل سبک میکنی و می بَریش، خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم، دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم، گاه و بیگاه پر از پنجره های خطرم، به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم، گاه و بیگاه شقیقه است و تفنگی که منم، قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم، چمدان دست تو و ترس به چشمان من است، این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است… علیرضا آذر.
خلاصه رمان دلبر مسیح
ماگ قهوه امو روی میز گذاشتم… روی صندلی چرم راحتی که توی ترس قرار داشت جای گرفتم… نسیم خنکی صورتمو نوازش می کرد… سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و پلک های خستمو برای دقیقه ای روی هم گذاشتم… اصلا حوصله ی اینکه برم خونه و با رادمهر روبه رو شم و ندارم… میدونم به محض اینکه پام برسه به خونه شروع میکنه به بحث کردن و اینکه چرا انقدر خودمو خسته میکنم و چرا تا الان سرکار بودم. نمیدونه که این شغل باعث شد من به زندگی عادیم برگردم… با برخورد دستی به بازوم از ترس تکونی خوردم… نفسم حبس شد و عضلتم منقبض شدن… برگشتم و به پشتم نگاه کردم که دیدمش…
با دیدنش نفس حبس شدمو به آرومی بیرون فرستادم… اخمی بین ابروهاش نشسته بود که مثل همیشه با جذبه اش می کرد نمی خواستم بترسونمت — …sorry – تو فکر بودم متوجه حضورت نشدم. — روی صندلی کنارم نشست و پا روی پا انداخت تو فکر چی؟ -شونه ای بالا انداختم و ماگمو برداشتم هیچی… سری تکون داد هیچی.. و بعد چشماشو ریز کرد و با دقت خیره شد به من و این هیچی باعث شده که تا الان تو شرکت بمونی؟ ! – جرعه ای از قهوه خوردم خب رادمهر خونه است و میدونی دیگه اوضاع همیشگیمونو اعصاب بگو مگو ندارم … ! ترجیح دادم تو شرکت بمونم و سرمو با طرحام گرم کنم.
— همچنان خیره نگاهم می کرد خب؟ – خب چی؟ — گره ی ابروهاش کورتر شد این کل ماجرا نیست بقیه اشو بگو !… – شونه ای بالا انداختم ماجرایی نیست اخه… با تحکم گفت دنیز این چشمای سرخ و خسته رو خیلی خوب میشناسم پس بدون اینکه منو بپیچونی بگو چیشده…! داشتم کیو گول میزدم؟ کسی که بهتر از خودم، منو میشناسه؟! انکار کردن فایده ای نداشت… -پس یک کلام گفتم کابوسام برگشتن! — با جدیت تمام باهام صحبت می کرد برای چی؟ نگاهم و ازش گرفتم و حینی که ماگمو روی میز میذاشتم، گفتم نمیدونم صدای عصبیش مجابم کرد تا دوباره بهش چشم بدوزم…