“
“
دانلود رمان ویرانی از رویا رستمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آنیل دختر چاق و تقریبا معمولیه که با تهمت فاسد بودن به وسیله ی نامادری بارمان از خونه ی نوروز خان تو یه شب سرد پاییزی فرار می کنه. ۹سال بعد در حالی که زنی زیبا و یه کارخونه دار موفق و معروف شده به شهر برمی گرده تا انتقامش رو از بارمان و بقیه ی اعضای خانواده اش بگیره و این وسط…
خلاصه رمان ویرانی
نوید بلد بود جاسوس خوبی باشد. هرچند از قَبَلَش پول خوبی هم به جیب می زد. غیر از شکوهی که کارهای مهم اداری و حقوقیش را انجام می داد. نوید ساخته شده بود برای کارهای ریزی که فقط مهارت تند و فرزی می خواست و کمی سیاست خاله خانباجی ها! فهمیده بود نوروز خان بخاطر کهولت سن و دیابتی که زمین گیرش کرده بود فوت کرده. نرسیده بود برای تشییعش بیاید. یعنی مهم هم نبود که بیاید. اما برای این چهلم که سر قبر برایش گرفته بودند حتما می رفت. هنوز حتی به دیدن خانواده اش بعد از یک هفته آمدنش هم نرفته بود. ۹ سال برای ندیدن زیاد بود. اما انتخاب خودش بود و
دوری کردن های خانواده اش. خصوصا لجبازی های مهرداد مهرجو! دوباره همان تیپ سیاه رنگ را زد. بیشتر شبیه ناشناس ها بود. هرچند با این تیپ و قیافه ی جدید عمرا اگر کسی او را می شناخت. تنها با شاخه گل قرمز رنگی به سمت قبر که دورش را گرفته بودند رفت. پدرش را از دور دید. چقدر پیر شده بود. موهای یک دست سیاهش، جوگندمی شده بود. شال گردن محکمی دور گردنش انداخته بود و دست هایش را روی هم گذاشته، ایستاده بود و زیر لب فاتحه می فرستاد. نوروز خان اگر دل او را شکسته بود اما حداقل برای پدرش مردانگی خرج کرد. البته اگر از نسبت پسردایی و عمه
بودنشان می شد فاکتور گرفت. جلوتر رفت. بی خیال نگاه هایی که رصدش می کردند. چقدر همگی آشنا بودند. فرهود در کنار فریبا ایستاد بود. عینک آفتابی سیاه رنگش مانع این می شد که حالت چهره اش را حدس بزند. اما تا سرش بالا آمد مهندس مهرجوی خوش پوش را شناخت. متعجب نگاهش کرد. این زن، اینجا چه می خواست؟ کنار گوش فریبا به آرامی لب زد:فریبا، این زن رو می شناسی؟ فریبا که حواسش پرت ملیکا بود گفت: کدوم؟ -مهندس مهرجو رو میگم، همین که دیشب قضیه شو تعریف کردم.ببین اونجا وایساده. فریبا سر بلند کرد و نگاهش کرد. هیچ خاطره ای از این دختر نداشت…