“
“
دانلود رمان زندگی بدون اکسیژن از فائزه احمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مثل همیشه من بودم و سکوت شب با یه ماه بالا سرم، از وجود خدا خبر نداشتم این که میگن خدا همه جا هستم نمیدونم راسته یا نه پس ترجیح دادم فعلا فکرمو به حضور نفر سوم مشغول نکنم، به ماه خیره شدم دلم می خواست میتونستم دستمو دراز کنم از آسمون بکشمش پایین تا برا خودم باشه تا دیگه جرئت نکنه همزمان که بالا سر من هس بالا سر یه عالمه آدم دیگم باشه، ولی مگه میشه اون موقع من دیگه نمیتونستم ادعا کنم که تنهام چون حالا من شریک تنهاییه همرو داشتم!! «ماه»
خلاصه رمان زندگی بدون اکسیژن
پس بی خیالش شدم دستمو دراز نکردم ، نه بخاطر اینکه مهر باطل می خورد رو تنهاییم، نه بخاطر اینکه نمیخواستم ماه و بکشم پایین نه! فقط بخاطر اینکه ضایع نشم!! جلو تنهاییم…! راستش اصلا حوصله نداشتم بیاد بازم زبونشو در بیاره بگه: دیدی!؟دیدی!؟ فقط منم که برات میمونم، دیدی «هیچکس پیشت نمیمونه ، حالا هی بیا الکی تلاش کن…» حوصله غر غراشو نداشتم، یکیم نیست بیاد بگه، آخه نامرد من تنهام تو که خودتم خوب میدونی همه کسمی چرا هی میکوبی تو سرم و طعنه میزنی.
بازم مثل همیشه خودم خودمو بد تر از هر دشمنی خیط کردم. «آخه دیوانه اگه تنهایی اینقدر خوب و مهربون بود که هیچکس بغض نمی کرد بگه من تنهام، غر میداد میگف من تنهام…» دیگه داشت میزد به سرم، اومدم ادامه بدم و اصل ماجرا رو بنویسم، که نگهبان پارک این سکوت و تنهایی رو زیر ما هم به من زیاد دید و پرتم کرد بیرون البته پرت که نه دنبالم کرد که بگیره بدتم به پلیس اما من جیم شدم الکی که نیس ب من میگن…. لبه جدول نشستم، بعد از یه نفس عمیق دوباره اومدم شروع کنم.
مداد تقریبا پنج سانتی و دستم گرفتم و رو کاغذی که بخاطر جابه جایی های زیاد شبیه پول دست به دست شده، شده بود گذاشتم… (کجا بودم)، (آها) به من میگن! به تو چی میگن ها؟ با ناباوری سرمو برگردوندم! دختری تقریبا هم سن وسال خودمو دیدم که کنارم لب جدول اتوبان نشسته بود، چشماش خیلی غمگین و کم سو به نظر می رسیدن صورت و اندامش یکم از من تپل تر بود موهای قهوه ایش که خیلی بی نظم و آشفته از روسری پخش صورت گندمیش شده بودن نشونه این بود که عین دخترای امروزی…