“
“
دانلود رمان همیشگی از ستایش راد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که توانست با قدرت عشق خاطرهها را زنده کند. ما عاشق بودیم، ما نشانکرده بودیم؛ اما یک حرکت اشتباه، یک لغزش کوچک، یک پرواز از آسمان دلتنگی تو، همهچیز را تغییر داد.
خلاصه رمان همیشگی
سرش درد می کرد و چشمانش می سوخت. عادی بود برای کسی که ساعت دو ظهر از خواب بیدار شده و استرس نرفتن به کلاس حسینی و کیفش را هم داشته. از آشپزخانه شان بیرون آمد و به طرف مبل تکی سبز – آبی که کوسن هایش زرد و سفید با گل های نارنجی و قرمز بود نشست. مانند همیشه که فکر می کرد و به یک جا خیره بود، به تابلوی بالای مبل سه نفره که عکس یک جاده بارانی بود، خیره شده بود. منتظر بود شقایق ناهارش را تمام کند تا به همراه او به بیمارستان بروند ؛ به دیدن دیار و آهو.
با بیرون آمدن شقایق از آشپزخانه ، کلافه نگاهش را به او دوخت و بلند شد. درست همان موقع، سیما سرش را از داخل موبایل درآورد و گفت: – خیال تلگرامت رو چک کن برات همون کانال روانشناسی رو فرستادم. رگ گردنش با شدت بیشتر از همیشه نبض زد و خیال با خود فکر کرد که اگر مادرش بفهمد موبایل و کارت ملی و کارت اعتباری اش را گم کرده خونش است! – باشه مامان بعدا نگاه می کنم. سیما موبایلش را خاموش کرد و با اخم گفت: چرا بعداً؟ الان برو بیار، می خوام یکی از عکساش رو نشونت بدم. خیال با
حرص به مادرش خیره شد و شقایق خیلی سریع به دادش رسید: – خاله جون ناراحت نشو، خیال الان یه کم تحت فشاره و عصبیه؛ آخه یکی از دوستامون که هموفیلی داشته تصادف کرده و می دونید دیگه چه اتفاق ناگواری میفته برای همچین آدم هایی… سیما با نگرانی بلند شد و با افسوس گفت: خدایا ! الان چطوره؟ خیال در حالی که نگاه به طرف پله های بعد از پذیرایی بود، با حرص گفت: -دم مرگه مامان! میذاری بریم؟ شقایق خنده اش گرفت و تند از پشت خیال رد شد و به طرف پله ها رفت. سپس سیما گفت: -خیلی خب برو…