خلاصه کتاب:
داشتم از فرط عصبانیت منفجر می شدم. پسره ی کودن مثلا امروز رسماً به عقدش در می آمدم مثل شیر برنج کله اش را در موازات گاردریل ها نگه داشته بود و حتی نیم نگاهی هم سمتم نینداخت، من بیکار را بگو که به خاطر حرص دادنش یک ساعت جلوی آینه فتوشاپ کردم! حالم از آن دکمه ی بیخ گردنش به هم میخورد. حاضرم قسم بخورم که رد دکمه اش یک ساعت بعد از تعویض لباسش هنوز روی گردنش باقی میماند بس که چفت گردنش بود…
خلاصه کتاب:
بعد از پنج سال برگشتن به کشوری که با چشم گریان و دل خون از آن فرار کردیم کمی وهم داشت، وهم زنده شدن خاطرات… نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشد نه، ولی فرق می کرد دیگر، نمی کرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات می دهند، جای جایش یادآور خیلی اتفاقهاست… می دانستم وهم دارد. نفسم را با آه بیرون فرستادم، موهایم را پشت گوشم مهار کردم و ساعت گوشی ام را چک کردم، یازده شب بود…
سایت دانلود رمان برترین وبسایت دانلود رمان های ایرانی و خارجی
آمار سایت
933 نوشته
6 برگه
0 کامنت
1 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.