خلاصه کتاب:
مامون عباسی دستور میده مجنون رو ببرن پیشش مامون از مجنون می پرسه که لیلی که انقدر زشته و اصلا چهره ی زیبایی نداره پس تو عاشق چی این لیلی هستی که ازش دست نمی کشی…مجنون میگه اگه در دیده ی مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی. اینبار جامون عوض شده بود من لیلی بودم که مجنون شده و جز خوبی چیزی نمی بینه. تو بتی بودی که مثل لات و عزی که پیامبری از سمت خدا تو رو در هم شکست برای بازشدن پیله های دور من و پروانه شدنم و پرواز کردنم. به راستی در انتهای این درد جان فرسا خداست….
سایت دانلود رمان برترین وبسایت دانلود رمان های ایرانی و خارجی
آمار سایت
851 نوشته
6 برگه
0 کامنت
1 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.