خلاصه کتاب:
یادش بخیر تبریز زیبای من در آن سالها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود.دود باروت.بمب دستی.دود مبارزه و جنگ من تنها ده سال داشتم. چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره ی خسته اش نشست.فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخارگرفته غرق خاطراتش شده بود. پدرم مرد متمولی بود.زمین دار بود،مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم،بسیار سر سفره اش نان می خوردند.
سایت دانلود رمان برترین وبسایت دانلود رمان های ایرانی و خارجی
آمار سایت
889 نوشته
6 برگه
0 کامنت
1 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.