خلاصه کتاب:
دستی به موهام کشیدم و شالمو رو سرم گذاشتم یه نگاه کلی به خودم کردم و بعد تجدید رژم از اتاقم بیرون رفتم که مامان جلومو گرفت. -کیانا.. -جانم مامان؟ با استرس خاصی گفت:شیما باهات نمیاد؟! لبخندی به روش زدم و گفتم: مامان خانم چند بار بگم اون از من و دوستام حالش بهم می خوره اونوخت به نظرت میاد تو جمعی که با همیم؟ پوفی کشید و به طرف آشپزخونه رفت. مطمعنا دوباره داشت حرص می خورد…
خلاصه کتاب:
“شنیدین میگن عشق بی صدا در می زنه؟! و یهو به خودت میای می بینی وارد زندگیت شده؟! اکثرا همینجوریه.. هر کدوممون که عشقو تجربه کردیم می فهمیم که یهویی وارد زندگیمون شده! برای منم بی صدا در زد ولی با صدا وارد شد… با تلاطم اومد! بی ملایمت، بی احساس و با کینه.. به قصد کشتن نه ولی به قصد ضربه زدن اومده بود! تموم احساست و غرورمو شکست! خونهِ دلمو نا امن کرد! به جنونم رسوند.. ولی خودش مرهم شد.. احساسات و غرورمو بهتر از اولش ترمیم کرد!
سایت دانلود رمان برترین وبسایت دانلود رمان های ایرانی و خارجی
آمار سایت
1630 نوشته
6 برگه
0 کامنت
1 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.