در گذشته، خانواده‌ها مانع عشق صابر و سحر شدند. حالا، در یک پرونده‌ی حقوقی، آن‌ها دوباره روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. صابر باید برای دفاع از حقوق سحر تلاش کند، در حالی که دلش با خاطراتی پر شده که هرگز گفته نشدند.

در دل جنگلی تاریک، دختری به دنیا می‌آید که با دیگران فرق دارد. پدرش مردی با قدرتی عجیب، و مادرش زنی با گذشته‌ای اسرارآمیز. این دختر، باید با رازهایی که در خونش جاری‌ست روبه‌رو شود و راه خودش را پیدا کند.

در گذشته، صابر و سحر عاشق هم بودند، اما به‌خاطر فشارهای خانوادگی، هر دو سکوت کردند. حالا، پس از سال‌ها، در یک پرونده‌ی حقوقی دوباره روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. صابر باید با مسئولیت حرفه‌ای‌اش، طلاق سحر را از همسرش پیگیری کند، در حالی که احساسات قدیمی، آرام‌آرام در دلش زنده می‌شوند.

شیدا، دختری با گذشته‌ای پر از زخم، تصمیم می‌گیرد از محیط بیمارستان فاصله بگیرد و پرستار پسری شود که در کماست. با بیداری او، خاطراتی از گذشته زنده می‌شوند و رابطه‌ای شکل می‌گیرد که نه‌تنها عاشقانه، بلکه درمان‌گر روح‌های زخمی‌ست.

در دل نبردهای میان اسکاتلند و انگلستان، جنیفر مریک، دختری باوقار و مقاوم، به دست جنگجویان انگلیسی افتاد. فرمانده آن‌ها، دوک کلایمر، مردی با هیبت و شهرت، با رفتار سرد و جدی‌اش جنیفر را به چالش می‌کشید. اما در دل این تقابل، احترام و درک متقابل شکل گرفت.

ماهک نماد زن مستقل در جهانی پر از سلطه است. شاهان، نماد قدرت بی‌مهار، می‌خواهد او را به بند بکشد. اما ماهک، با نیروی درونی‌اش، از قید گذشته و تهدیدهای حال رها می‌شود و به روشنایی می‌رسد.

لیلی، دختر روشنایی، در سرنوشت تاریکی گرفتار می‌شود. بی‌آنکه بداند چگونه، باید در زندگی کسی نقش ایفا کند که روزی خصمش بوده. در مسیر کشف حقیقت، با پرده‌هایی از فریب روبه‌رو می‌شود؛ و آن‌که می‌گوید دشمنی پایان یافته، شاید خود نگهبان رازها باشد.

در روستایی تحت سلطه‌ی اربابی خشک‌رفتار، نازگل ۱۵ ساله با پدرش روی زمین کار می‌کند تا زندگی‌شان را بچرخانند. اما بدهی مالیاتی پدرش باعث می‌شود ارباب به آن‌ها فشار بیاورد. در یکی از روزها، ارباب هنگام بازدید از زمین، متوجه حضور نازگل می‌شود و تصمیمی می‌گیرد که مسیر زندگی‌شان را دگرگون می‌کند.

از همون ابتدا، جذبش شدم. همیشه برای چیزهایی که دوست داشتم، تلاش می‌کردم. وقتی فهمیدم کسی دیگه‌ای تو زندگیشه، تصمیم گرفتم با احترام و صبر جلو برم. حتی با دوستانم شوخی کردم که می‌تونم دلش رو به دست بیارم. اما اونم مثل من، اهل انتخابه، نه تسلیم

روسلا در لحظه‌ای بحرانی نجات یافت. یاشار، مردی با گذشته‌ای تلخ، ناجی شد. ارتش طوفان در برابر عمارت ایستاده. ژنرال کارلوس، با هدفی نامعلوم، در پی اجرای مراسمی است که سرنوشت روسلا را تغییر خواهد داد.