
فواد را دوست ندارم …. به عنوان یک شوهر دوست ندارم برای همبستر شدن دوست ندارم…. برای بوسیدنش دوست ندارم. برای بوسیدنم دوست ندارم دوست ندارم پدر بچه هایم باشد…. دوست ندارم هر جا میروم او باشد و تا آخر عمر کنارم باشد وقتی من تازه سی ساله شوم او چهل و یک ساله…..
و وقتی من چهل سالم شود اون پنجاه و یک ساله نه این فواد را دوست ندارم گاهی فکر میکنم اگر فواد برادرم بود همه چیز چقدر عالی بود. فوق العاده بود. …..فواد… فواد …. فواد همین سه سال پیش بود ولی برای من سیصد سال از آن روزها میگذشت …..
بعد از یازده سال زحمت قبول شدم…. پزشکی زاهدان… سراسری…. با خوابگاه …. هزینه ی خورد و خوراکم با دانشگاه و خوابگاه بود فقط باید هفت سال میرفتم و می آمدم با یک حساب سر انگشتی، اگر سالی یک بار می آمدم تهران به هیچ کس فشار نمی آمد. و پزشکی دانشکده ی علوم پزشکی آزاد هم قبول شدم و کارمانناسی شیمی کاربردی آزاد هم قبول شدم پدرم مخالفت کرد وقتی هزینه ی رفت و آمد به زاهدان را برآورد کرد گفت پزشکی را هرجا
بخوانی پزشکی… اخر گفت : برو آزاد …..









